پرستو کوچولو

بی خوابی لنا کوچولو کلافم کرده

سلام لنا دختر بدم دیشب از ساعت 3 نیمه شب از خواب بیدار شد و دیگه هم تا صبح نخوابید و منو دیوونه کرده بود انقدر سرحال بود که انگار وسط روز داره بازی می کنه صبحانه هم نخورد یعنی هر چی بهش دادم  بالا اورد البته از قصد که من دیگه کوتاه بیام و بهش هی چی ندم اتفاقا همینطور هم شد بعضی وقتها انقدر شیطونی می کنه که دیگه صبرم تموم می شه و دو سه تا می زنمش ولی بعد خودم ناراحت می شم بغلش می کنم گرچه لنا اصلا به روی مبارک نمی یاره که دعواش کردم و همچنان به خرابکاری ادامه می ده. ...
30 آبان 1391

نذر گوسفند لنا

سلام خوشگل مامان امروز تو رکورد خواب و شکستی دیشب قبل از خواب مامانی شما رو برد حموم به خاطر همین شما خیلی راحت خوابیدی و البته منم همینطور چون که جنابعالی معمولا ساعت 5 صبح بیدار هستید و منم مجبور می شم که بیدار باشم ولی دیشب ساعت 11 خوابیدی و صبح ساعت 10 به زور بیدارت کردم تا داروهات و بدم بعد کارتون نی نی کوچولو رو خواستی هنوز 10 دقیقه از نشستن پای تلویزیون نگذشته بود که دیدم نشسته داری چرت می زنی حالا هم هنوز خوابی راستی محرم شروع شده و ما باید روز تاسوعا دو تا گوسفند نذری لنا رو مثل پارسال قربانی کنیم البته امسال باید لنا رو به مراسم شیرخوارگان هم ببرم البته این نذر موقع دنیا اومدن لنا بود که اگه لنا انشالله سالم باشه ببرمش اونجا ولی...
29 آبان 1391

تولد دو سالگی لنا کوچولو

  برای دیدن باقی عکسها لطفا به ادامه مطلب بروید     شام شب تولد سوپ سفید بود با جوجه کباب البته با سیخ چوبی که داخل فر گذاشتم ودسر هم چیز کیک همراه با ژله و ژله بستنی بود وسالاد کاهو خیلی ساده ومختصر چون هم مهمانها کم بودن و هم اینکه تولد خیلی خودمونی شد. ...
22 آبان 1391

دخترم دو ساله شدی مبارکه

سلام دختر دو ساله ام دختر قشنگم دو سالش تمام شد و داره کم کم خانم می شه اینقدر این دو سال زود گذشت که باورم نمی شه تو همون لنا دو وجبی هستی که می ترسیدم بغلت کنم حتی لباسهای نوزادیت و هم تا می زدم خلاصه اینو بگم که تولدت بخوبی و البته بسیار ساده و خودمونی برگزار شده عمه معصومه و بابابزرگ و مامان بزرگت بودن و البته این رو بگم که توی اردبیل ما کس دیگه ای رو نداریم که دعوت کنیم ولی انشالله تولد درست حسابی می مونه وقتی که کرج رفتیم و ساکن شدیم. هدیه های تولدت همه نقدی بود وبه قول بابات خشکه حساب کردن به جز عمه مژگان که یک شلوار و بابا بزرگت از آلمان یک عدد دستبند و مامان بزرگت هم یک گردنبند طلا و چند دست لباس زمستانی که قبلا عکس...
10 آبان 1391

دندون های خوشگلم سیاه شده

سلام شیطونکم الان که دارم می نویسم شما مثل مار داری دور من می پیچی و سر به سرم می گذاری از دست تو شیطون دیگه نمی دونم چیکار کنم یک لحظه آروم و قرار نداری من از صبح که بیدار می شم غیر از ساعتی که تو خواب هستی اصلا نمی بینم که حتی 5 دقیقه هم بشینی یک گوشه امروز دو بار هم سرت خورد به دسته مبل و ورم کرده البته بار دوم خیلی هم گریه کردی و منو ترسوندی دیروز بردمت پیش دندان پزشک چون دو سه روزه که احساس می کنم دندون هات دارن سیاه می شن کلینیک دندون پزشکی خیلی خوشگل و مدرن بود والبته مخصوص کوچولو ها بودصندلی بیمار هم تمساح بود تا رفتیم تو حسابی ذوق کردی و گفتی مامان تاتا فکر کردی اونجا پارکه وهی می گفتی تاتا و سرسر خلاصه خانم دکتر مهربون اونجا...
2 آبان 1391

بدون عنوان

٤ آبان مصادف با روز عرفه یعنی پس فردا روز تولد دختر قشنگمه خدا جون دو سال پیش توی این روز،عزیز ترین و قشنگ ترین هدیه زندگیمو به من داد امروز رفتیم و کیک تولد عسلمو سفارش دادیم دیروز هم کادوی تولدش از آلمان به دستمون رسید دست مامان بزرگ و بابا بزرگت درد نکنه انشاالله بعد از تولد عکس ها رو برای دوستای خوبم می گذارم.
2 آبان 1391
1